سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 93/7/5 | 8:0 عصر | نویسنده : زینب سادات

وقتی صدایت میزنند و دعوتت نمیکنند..

وقتی اسمت را مینویسند اما نمیبرندت..

وقتی نگاهت میکنند اما با تو حرف نمیزنند..

وقتی میروی و به در های بسته میرسی..

وقتی لبیک به زبان نیاورده.. پژواک لا لبیک گوشت را پر میکند..

 

وقتی بی سر و صدا نشانت میدهند که لیاقت نداشتی..

 

خدای من.. ناامید نمیشوم که گفته ای لا تقنطوا من رحمه الله..

اللهم اغفرلی..




تاریخ : یکشنبه 93/6/30 | 6:43 عصر | نویسنده : زینب سادات

وقتی حساب دستور واجب دین خدا را کنار منافع مادی میگذاری..

وقتی چرتکه ی حسابگری ات برای مخارج دین به کار می آید نه هزینه های گزاف فاجعه های اجتماعی نظیر فوتبال و همایش های بی حاصل و هزاران هزار...

وقتی عقیده را فدای شبهات بیگانه میکنی..

جز این نباید انتظار داشت که حج را بیهوده کاری حاجیان بدانی و نگران پر شدن جیب اعراب و خالی ماندن دست خودت باشی!

 

بگذار بگویم که بدانی!

وقتی خدا تو را خلق کرده است،

وقتی اوراه تأمین نیاز هایت را به تو نشان داده است،

وقتی دین را برای هدایت تو و جهت دادن زندگی ات فرستاده است،

وقتی او صاحب تو و هر دو جهان است،

وقتی او عالمِ تامِ تمامِ عالم است،

وقتی تو! موجودی حقیر در برابر عظمت عالم و خدای بلند مرتبه ی عالمی،

گستاخی میطلبد ابراز وجود در برابر حکم او !!!

سر تعظیم فرود آر و بنده باش!




تاریخ : جمعه 93/6/28 | 12:0 صبح | نویسنده : زینب سادات

همه میدانند که منو تو امنیت را میخواهیم، اخلاق را میپسندیم،

به دانش افتخار میکنیم، خلاقیت را دوست داریم،

سلامتی را ستایش و شادابی را طلب میکنیم،

آزادی را فریاد میزنیم و عدالت را درخواست میکنیم.

 

اما در همین وقت هایی که منو تو برای مبارزه با فساد های درون جامعه و معضل درون و ریا کاری در ارتباطات گردن کشی میکنیم..

همین وقت هایی که به ساخت و ساز هایی که طبیعت را از بین میبرند اعتراض میکنیم..

یا وقت هایی که از تقلب هایی که خلاقیت را مرگ کشانده است خونمان به جوش می آید..

وقتی نگران پیشرفت علمی مملکت هستیم که نکند دانش از بین برود..

وقتی از دغدغه ی سلامت مردم سرمان سوت میکشد از این همه مواد غذایی مضر..

وقتی به فکر روح جامعه ای هستیم که باید شاداب باشد برای ادامه حیاتش..

وقتی آزادی را شعار هر روزمان کرده ایم و مدام در طلبش اعتراض میکنیم..

درست در همین زمان ها.. پشت همه ی این اعتراض ها کسی پنهان شده است..

کسی که جرئت بودن ندارد..

کسی که نمیداند چگونه باید خلاق بود..

کسی که نمیداند چگونه باید جامعه را شاداب و سرزنده نگاه داشت..

کسی که نمیداند چگونه فساد ریشه کن میشود..

کسی که کاری از دست هایش ساخته نیست.. و پشت این حرفا خود را پنهان کرده است..

کسی که میخواهد بگوید من در جامعه هستم!! و خود را معترض معرفی میکند..: من یک معترضم!

 

اما من میخواهم به تو ثابت کنم که تو حق اعتراض نداری!

وقتی اهمیت پوشاندن موی دخترکان سرزمین من را از مبارزه با فساد های میلیاردی کمتر میدانی..

تو خبری از امنیت بنیاد خانواده نداری..

وقتی نظارت بر رفتار مهمانداران هواپیما را بیهوده می انگاری..

تو اخلاق را نمیشناسی..

وقتی نمیدانی عقاید ریشه ی علم است..

حق نداری نگران دانش باشی..

وقتی نگران ورود تعلیمات نا هنجار و غلط رسانه ها نیستی و

وقتی بی بندو باری های فیلتر شده را سبب شادابی میدانی

باید برای خودت فاتحه ای بخانی که روحت را با یک مداد شمعی سیاه خطخطی کرده اند که از حیوانیت لذت میبری..

وقتی آزادی را خلاصه میکنی در اختلاط با نامحرم

و نمیدانی که اصرار تو برای بودن در کنار جنس مخالفت نشانه ی کمبود و نیاز های تو به اوست

و نمیدانی که این اعتراض تو بر ضد توست.. نمیدانی تو برای ابراز وجودت،خودت را به جنس دیگری وابسته میکنی..

و مخالفت با شریعت را عدالت میدانی..

تو حق اعتراض نداری تا زمانی که بینشت درست باشد.. تا زمانی که عالم باشی و اهل عمل..

و تا وقتی که توان سنجش مصلحت جامعه را داشته باشی..

به امید روزی که سازنده باشی..با چشم های باز!

نه فقط یک معترض خودخواه!




تاریخ : سه شنبه 93/6/11 | 12:27 عصر | نویسنده : زینب سادات

وقتی جهان تو تبدیل میشود به خوره هایی که به جان پوست روحت می افتند

و ذره ذره صورت نفست را میخورد ... تا تمام چهره ات را از دفتر آدمیت پاک کند..

 

این جهان را باید به آتش کشید..




تاریخ : سه شنبه 93/6/11 | 2:7 صبح | نویسنده : زینب سادات

وقتی برای صدمین بار در یک امتحان تکراری مردود میشوی..

خدا هم دیگر برای تو چاره ای ندارد..

به خودت بیا!




تاریخ : دوشنبه 93/3/26 | 12:0 صبح | نویسنده : زینب سادات

وقتی خدا امتحان میکند بندگانش را..

وقتی خدا به بدترین نحو امتحان میکند.. طولانی.. سخت.. طاقت فرسا..

وقتی بعضی بندگان اسباب شکر گزاری دیگران میشوند..

وقتی گرفتاری دیگران تو را از آرامشت با خبر میکند..

وقتی گرفتاری عزیزانت تو را از خودخواهی در می آورد و

مجبور میشوی غیر خودت را دعا کنی..

وقتی گرفتاری ها تو را به خدا نزدیکتر میکند..

وقتی خداوند در مصائب بیشتر جلوه میکند..

وقتی صبر میکنی و لب به کفر و ناسپاسی باز نمیکنی..

وقتی همه ی کائنات برایت دعا میکنند..

وقتی خدا صدای همه مان را میشنود..

وقتی خدا به تو می بالد و صبرت را تحسین میکند..

وقتی خدا صبر میکند..

وقتی خدا نعمت مصیبت را برایت تمام میکند..

وقتی به خدا اعتماد میکنی..

وقتی منتظر معجزه ای..

وقتی والله یحب الصابرین..

بدان او پاداش صابران را ضایع نخواهد کرد..




تاریخ : دوشنبه 93/3/26 | 12:0 صبح | نویسنده : زینب سادات

وقتی یک امید تکه پاره هنوز هم در دلت سو سو میزند..

وقتی طعم یک خاطره ی شیرین را هنوز زیر زبان مزه مزه میکنی..

وقتی اتفاق هایی که میخواهند امیدت را نا امیدکنند، دلت را میلرزانند..

وقتی هیچ کس به غیر از تو امیدت را باور ندارد..

وقتی برای آن سوسوی غریب دلت دعا میکنی..

وقتی دعا هایت را به خدا میسپاری.. اما ته ته دلت یک چیز را میخواهی..

وقتی تویی و خدا و امیدی که دارد نا امید میشود..

وقتی صلاح خدا را نمیدانی..

وقتی میگویی هرچه خدا بخواهد.. اما تو چیز دیگری را میخواهی..

وقتی دلت با تو رو راست نیست..

وقتی زبانت سخنگوی دلت نیست..

وقتی دست تقدیر تو را میراند..

این روز ها عذابیست خفیف!




تاریخ : یکشنبه 93/3/25 | 12:0 صبح | نویسنده : زینب سادات

وقت هایی هست که تو را از خودت متنفر میکند

وقت هایی که آدم های اطرافت را پس میزنی

یا وقت هایی که اطرافیانت تو را پس میزنند

 

وقت هایی که مغرور میشوی..

وقت هایی که خودخواهی به اوج خودش میرسد..

یا وقت هایی که تو خودخواه نیستی..مغرور نیستی.. متکبر و لجباز و یکدنده نیستی.. فقط تنهایی..

وقت هایی عواملی تو را خودخواه جلوه میدهند..

وقت هایی ک بعضی احساس ها تو را مغرور نشان میدهد..

وقت هایی که بعضی فکر ها تو را لجباز معرفی میکنند..

وقت هایی که از ناراحتی سکوت میکنی و تو را بی تفاوت میشمارند

وقت هایی که برای ناراحت نکردن کسی چیزی نمیگویی و بی توجه میخوانندت

وقت هایی که قول های الکی نمیدهی  و بی رغبت می نامندت


وقت هایی که همه ی کار های درستت را نادرست میبینند

وقت هایی که برای آنکه وارد حریم خصوصی دیگران نشوی سوال نمیپرسی

وقت هایی که برای حفظ عفافت بی توجهی میکنی

وقت هایی که برای آنکه کسی را ناراحت نکنی حرف نمیزنی

وقت هایی که راست را نمیگویی تا دلی را نشکنی

وقت هایی که دروغ میگویی که دلی را به زندگی امیدوار کنی

وقت هایی که سکوت میکنی تا عصبانیتت کسی را نرنجاند..

وقت هایی که میروی تا حضورت کسی را آزار ندهد..

وقت هایی که راستش را میگویی تا خیانت نکرده باشی 

وقت هایی که  میروی تا کسی را دلبسته نکنی..

وقت هایی که پاپیچش نمیشوی که مبادا مجبورش کنی کاری را که دوست ندارد انجام دهد..

وقتی احساساتت را نمیگویی از جهت آنکه دیگران را آشفته نکنی..

وقتی حرف هایی را ادامه نمیدهی که دعوا نشود..

 

وقتی همه ی این کارهایت را خطا تفسیر میکنند..

 

 وقت هایی هست که دیگر درست را از غلط تشخیص نمیدهی..

همین وقت هایی که دیگر هیچ چیز را نمیدانی.. واقعا نمیدانی..




تاریخ : جمعه 93/3/23 | 12:0 صبح | نویسنده : زینب سادات

وقتی بخشی از مردم دنیا در بی دینی و بی فرهنگی و بی اخلاقی و در لجن زار بی عفتی،

حیوانیت را به نمایش میگذارند..

وقتی هزاران نفر داوطلبانه سراپا عریان میشوند تا حیوانیت خود را به دوربین عکاسان عرضه کنند..

وقتی مسائل آنقدر سخیفند که قلم شرم میکند از بازگویی.. ولی هستند موجودات دوپایی که خلق میکنند این فضاحت ها را..

 

 

درد دارد انسان باشی و حیوان جلوه کنی...

 




تاریخ : سه شنبه 93/3/20 | 12:0 صبح | نویسنده : زینب سادات

وقتی بچه ای دارد اشک میریزد..

وقتی بچه ای هفت ماهه دارد اشک میریزد..

وقتی بچه ی هفت ماهه ی غریبه ای تو را نمیشناسد و دارد اشک میریزد وگریه میکند..

 

وقتی بچه ی هفت ماهه ی غریبه ای که تو را نمیشناسد و دارد اشک میریزد و گریه میکند، از میان همه تو را انتخاب میکند..

وقتی بچه ی هفت ماهه ی غریبه ای که تو را نمیشناسد و دارد اشک میریزد و گریه میکند، از میان همه تو را انتخاب میکند و به آغوش تو پناه می آورد..

وقتی بچه ی هفت ماهه ی غریبه ای که تو را نمیشناسد و دارد اشک میریزد و گریه میکند، از میان همه تو را انتخاب میکندو به آغوش تو پناه می آورد و سرش را روی شانه های تو میگذارد..

وقتی بچه ی هفت ماهه ی غریبه ای که تو را نمیشناسد و دارد اشک میریزد و گریه میکند، از میان همه تو را انتخاب میکندو به آغوش تو پناه می آورد و سرش را روی شانه های تو میگذارد و با دست های کوچکش محکم میگیردت..

وقتی بچه ی هفت ماهه ی غریبه ای که تو را نمیشناسد و دارد اشک میریزد و گریه میکند، از میان همه تو را انتخاب میکند و به آغوش تو پناه می آورد و سرش را روی شانه های تو میگذارد و با دست های کوچکش محکم میگیردت و گریه اش آرام میشود..

 

وقتی روح پاک یک کودک به روح بلند تو اعتماد میکند..

... به تو میبالم رفیق!

بچه.. گریه.. آرام.. خواب..

 

 




  • تبادل اطلاعات | پرشین بلاگ | ایران بلاگ